در سده پنهان بود گویی که از زمهریرتنهایی درآبان روز برمی خیزد و نام تو را می خواند فره وشی نامیرایی که فرو می باری هرشب بر روزگارانم اندوه می ریزی والهه ای مغموم در تو می رقصد ومردی سرگشته پشت عینک های مطالعه ی من مرور می شود دور می, ...ادامه مطلب