در سده پنهان بود
گویی
که از زمهریرتنهایی
درآبان روز برمی خیزد
و نام تو را می خواند
فره وشی نامیرایی که فرو می باری هرشب
بر روزگارانم
اندوه می ریزی
ومردی سرگشته پشت عینک های مطالعه ی من
مرور می شود
دور می شود
سالی،سرگشته بود
سالی خر بود و بزرگ
دیوانه؛
شبها دمید
در تو شعری روان
جان
ایمان.
بی پریشانی موهات
افسانه شد
در خدای نامک ها .
بر می گردی در اورمزد
و جهان با تو تازه می شود
اردیبهشت همیشه انتظار می کشد
نوشته شده در شنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۹ساعت 0:28 توسط حمید خصلتی|
لبخند...برچسب : نویسنده : omidgonabadi بازدید : 105