و الهه ای مغموم در تو می رقصد

ساخت وبلاگ

در سده پنهان بود

 

 گویی

 

که از زمهریرتنهایی

 

درآبان روز برمی خیزد

و نام تو را می خواند

فره وشی نامیرایی که فرو می باری هرشب

بر روزگارانم

اندوه می ریزی

 والهه ای مغموم در تو می رقصد

ومردی سرگشته پشت عینک های مطالعه ی من

مرور می شود

دور می شود

سالی،سرگشته بود

سالی خر بود و بزرگ

 دیوانه؛

شبها دمید

در تو شعری روان

جان

ایمان.

بی پریشانی موهات

افسانه شد

 در خدای نامک ها .

بر می گردی در اورمزد

و جهان با تو تازه می شود

اردیبهشت همیشه انتظار می کشد

نوشته شده در شنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۹ساعت 0:28 توسط حمید خصلتی|

لبخند...
ما را در سایت لبخند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidgonabadi بازدید : 105 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 8:46